کتاب پینوکیو | انتشارات فانوس دانش | فروشکده
رمانی ایتالیایی نوشته کارلو کلودی در قرن نوزدهم است. شخصیت اصلی این رمان آدمکی چوبی به نام پینوکیو است که دماغ چوبی او مشخصهٔ بارز این شخصیت تخیلی است. در سال ۱۸۸۱، نویسنده «پینوکیو» را در مجله کودکان ایتالیایی چاپ میکرد.
این کتاب داستانی کلاسیک و جذاب است. از این کتاب در قرن نوزدهم استقبال شد و تدریس بخشهایی از آن جزو برنامه مدارس ایتالیا قرار گرفت. کتاب «ماجراهای پینوکیو» به 240 زبان دنیا ترجمه شده و در فهرست پرترجمهترین کتابهای جهان قرار گرفته است.
داستان درباره پیرمرد نجاری است که بچهای ندارد و تنهاست: پدر ژپتو به همراه یک گربه و دارکوب که با درست کردن اشیای چوبی امرار معاش میکند. او با درست کردن عروسکی چوبی به اسم پینوکیو باور میکند که کودکی دارد. فرشتهای مهربان وقتی متوجه آرزوی قلبی پیرمرد میشود، با زنده کردن عروسک، آرزوی پیرمرد را برآورده میکند.
پس از مدتی، پدر ژپتو پینوکیو را مثل تمام کودکان به مدرسه میفرستد. پینوکیو در راه مدرسه از روی سادگی و خوشقلبی گول روباه مکار و گربه نره را میخورد و به تماشای نمایش خیمهشببازی میرود. در آنجا روباه مکار او را به صاحب خیمهشببازی میفروشد. پینوکیو با جوجهاردک همراهش، جینا، بهناچار در آنجا میماند و به همراه گروه از شهری به شهر دیگر میرود و… .
در بخشی از کتاب میخوانیم:
اگر بدانی چه بلاهایی سرم آمد… همان روزی که تو شما کُت تنت را فروختی و برایم کتاب الفبا خریدی که من به مدرسه بروم و درس بخوانم، من از مدرسه فرار کردم به تماشای نمایش خیمهشببازی رفتم. خیمهشبباز نزدیک بود مرا جای هیزم توی آتش بیندازد تا برهاش بهتر کباب شود. همین مرد پنج سکهی طلا به من داد که بیاورم به شما بدهم.
در راه به روباه وگربهای برخوردم. آنها مرا به مهمانخانهی خرچنگ بردند. توی مهمانخانه که رفتیم، مثل گرگهای گرسنه هر چیزی گیرشان آمد خوردند. نیمه شب ولم کردند و فرار کردند. من تعقیبشان کردم توی راه به آدمکشها برخوردم. آدمکشها دنبال من دویدند. من بدو آنها بدو، تا اینکه من را گرفتند و از درخت بلوط به دارم آویختند. پری مهربان زیبایی با موهای آبی پیدایم کرد. و به دنبالم یک کالسکه فرستاد. پزشکها یکی یکی آمدند و معاینهام کردند. بعد گفتند:اگر نمرده باشد، پس زنده است.
بعد من یک دروغ گفتم. با دروغ دماغم به قدری بزرگ شد که از در اتاق نمیتوانستم بیرون بیایم. بعد با روباه و گربه به راه افتادیم که برویم چهار تا سکهی باقیمانده را چال کنیم. آخر یکی از سکهها را توی مهمانخانه خرج کرده بودم.
طوطی مرا که دید زد زیر خنده. دو هزار سکه که گیرم نیامد هیچ، چهار تا سکه هم از دستم رفت. قاضی وقتی ماجرای من را شنید برای خوشایند دزدها مرا به زندان انداخت. از زندان که بیرون آمدم، چشمم به یک خوشهی انگور افتاد. آمدم انگور بچینم که افتادم توی تله. دهقان هم یک قلادهی سگ آورد و به گردنم انداخت و گفت نگهبان مرغ و خروسهایش باشم. ولی زود فهمید که من بیگناهم. این بود که ولم کرد گفت برو آزادی.
درباره نویسنده
کارلو کلودی (24 نوامبر 1826-26 اکتبر 1890) در ابتدا بیشتر روزنامهنگار، منتقد و نویسنده کتابهای آموزشی بود، اما موفقیت کتابی که او به قصد سرگرم ساختن نوشت، یعنی «پینوکیو»، بهحدی بود که وی هماکنون جزو نویسندگان بزرگ آثار ادبی کودکان محسوب میشود. وی همچنین ویراستار و مترجم نیز بود و به دلیل علاقه به ادبیات کودکان، داستانهای معروف حوزه کودک را ترجمه میکرد؛ داستانهایی مانند شنلقرمزی، زیبای خفته و گربه چکمهپوش.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.